امروز سیزده بدر بود
یه روزی که تقریبا مجججججججججبوریم ازخونه بریم بیرون
من خودم به شخصه که مججججججججججججبورم
چون خودم هیچ علاقه ای به بیرون رفتن ندارم اما به زوووووووور میبرنم
بچه که بودم عاشق سیزده بدرو تفریحاش بودم اما الان نه...نمیدونم چرا...
تو کل ترم من لای کتاباموباز نکردم گذاشتمشون واسه عید بخونم خیر سرم،هفته اول که
بیخیال بودم کلا چون میگفتم وقت هست حالا میخونم...ینی بیخیال بیخیالم که نه...ته دلم
یه حس بدی بود تامیومدم یه ذره خوشحالی کنم یاد درسای عقب افتادم میفتادموکلا کل
عید کوفتم شد من
سه چهار روزه هرجاکه دوست ندارم برم بهونه درسامو میگیرم امروزم دوست نداشتم برم اما
به زوووووووووور باکلی دعواوقهرو.....رفتم
روز بدی نبود
باآبجیم ایناوچندتاخونواده دیگه بودیم
یکم بازی کردیم...عکس گرفتیم...نهارخوردیم...خوراکی خوردیمو برگشتیم
الانم مثلا من میخوام درس بخونم
هنوزلای هیچ کدوم ازکتاباموباز نکردم
اصن نمیدونم توشون چی نوشته...
خدا عاقبتمو به خیر بگذرونه
درسم سر جاش
پروژه و تحقیقو کارای عملیمو کجای دلم بزارم آخه
هیییییییییییییییی
اینم از داستان امروز ما