چهارم دبستان بودم
یه دفتر خاطرات خریده بودم که بدمش به دوستام برام خاطره بنویسن
معلم کلاس چهارممون خیییلی ماه بودوهمه ی بچه ها دوسش داشتن
منم اول از همه دفترمو دادم به معلمم که توش خاطره بنویسه برام
اونم نوشت
حرفایی رونوشت که تو عالم بچگیم کسی بهم نزده بود شاید چون فکر میکردن هنوز معنیشونو نمیفهمم
اولین باری که خوندمش زیاد ازش سر در نیاوردم ولی ازون جایی که معلممونو خیلی دوست داشتم خیلی ذوق داشتم که برام خاطره نوشته ومدااااااااام میخوندمش تا اینکه ملکه ی ذهنم شد
دخترم
زندگی همانند کوهستانیست که چون صدابزنی انعکاس آن به تو پاسخ خواهد داد
پس نیکی کن تا به تو نیکی کنند
مهربان باش تا باتومهربان باشند
وزیبا بیندیش تابادیده ای زیبا به تو بنگرند
امید وارم ملکه ی ذهن شما هم بشه