loading...
.: دوروز شیرین دنیای من :.
زهرا بازدید : 141 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

به نام آنکه عهدش وفاست

چندوقت پیش توی گرگان نمایشگاه گل برگزار شده بود م

،ماهم که عاشق گلللللللفرشتهقرارگذاشتیم یه روزی که بیکاریمو وقت داریم باهم بریم خلاصههههههه....

بالاخره زمان فرارسید ماهم از فرصت استفاده کردیمو حرکت کردیم به طرف نمایشگاهعینکدقیقا یادم نیست چندنفر بودیم6،7،8؟؟؟؟فقط میدونم 2تاماشین شده بودیمبغلکلاماعادت داریم دسته جمعی یابه قول دوستام گله ای برییم گردشنیشخند

نمایشگاه توی ساختمون هلال احمر گرگان بود که من دقیقا نفهمیدم کارایی این ساختمئنه چیه؟آخه واردحیاطش که میشی هم دانشگاه علمی کاربردی هست،هم سالن ورزشی هست،هم زمین فوتبال،هم خودساختمون هلال احمر هم.....تازه اون موقعم که نمایشگاهم بودخوشمزه

خب...راستش یه چند وقتی بود ک منو دوستم فاطمه تصمیم گرفته بودیم بریم کارت اهدای عضو بگیریمفرشته اونجاهم تاچشممون افتاد به ساختمون هلال احمر یادش افتادیمو گفتیم بریم بپرسیم شرایطش چیه وچه مدارکی لازمه؟ 

رفتیم تو ساختمون (دسته جمعی) وازونجاکه مااونجارونمیشناختیمو نمیدونستیم باید ازکی سوال کنیموکجابریم هرکدوممون رفتیم سمت یه اتاق نمیدونم چراماهر جامیریم اونجارومیذاریم روسرمونمتفکرخلاصه بعداز گشتنو سروصداکردن متوجه شدیم همه ی دراقفلهابرووکسی توساختمونه نیست اونم ساعت11صبمتفکر بالاخره پس از تلاش های مکررمااااااا یه اتاقی رو پیدا کردیم که درش باز بودویه نفرم توش بودنیشخندماهم رفتیم تواتاق(همه باهم)بیچاره مرده دیگه قیافشو خودتون تصورکنید دیگهوقت تمام

راستی یادم رفت بگم دانشگاه مادخترونست گریهاین دوستامم همه دخترنگریهوهیچ گونه موجود فضایی ای در کار نیستشیطان

خب...بالاخره زبون باز کردیموموضوع روبه مرده گفتیم اونم گفت برید پیش آقای فلانی تواتاق فلان ماهم تشکرکردیمورفتیم اونجا که دیدیم بلللللله اینجاهم بستستافسوسدوباره برگشتیم همون اتاقه وگفتیم کسی اونجا نیست  گفت یه چند دقیقه صبر کنید تشرررریف می آورند ماهم تواین چند دقیقه رفتیم تونمایشگتهویکم گل خریدیمو دیدیمو عکس گرفتیمخیال باطلخوشم میاد از هر جا که باهم رفتیم عکسم داریمنیشخند

اینم چند تا ازون عکسا که تو نمایشگاه گرفتیم البته با سانسو...از الان گفته باشششششششششششم من واسه تواناییم تو سانسور کردن ممکنه پیشنهادهای کاری زیادی بهم بشه ولی من قبول نمیکنم خودتونو اذیت نکنیدنیشخند

 

 

خب..بعداز اینکارها دوباره برگشتیم تو ساختمون هلال احمر که خداروشککر بادر باز مواجا شدیملبخندراستی یادم رفت بگم ماتونمایشگاه نصف بچه هارو گم کردیمو تو عکسا نصفه ایمنگران

دروباز کردیمو رفتیم تو دیدیم 2تا موجود فضاییشیطانینی 2تا پسر اونجانو لم دادن روصندلیشونقهر ماروکه دیدن چشاشون 4تاشدتعجب

ماهم باکمال خونسردی رفتیم بهشون گفتیم واسه ثبتنام کارت اهدای عضو امدیم اونام نفری یکی فرم دادن بهمون گفتن باید پرکنید،خب منو فاطمه که خیلی وقت بود میخواستیم همچین کاری انجام بدیم ولی بقیه تحت تاثیییییییییر عمل خالص وخداپسندانه ی اینجانب واونجانب ینی فامه جوووووون قرار گرفتنو اومدنتشویقفرشتهمن میدونستم دوستام توهر زمینه ای پاین ولی نه تا این حدقلبآخیییییی آجی ها ی منماچ

خب فیلم هندی تموم شد دیگه بریم سر ادامه

هممون یه حس خاصی داشتیم انگار داشتیم سند مرگمونو امضا میکردیم...انگار قراربود همون لحضه ببرنمون تو اتاق عمل....نمیدونم شما هم ثبتنام کردین یا نه احتمالا تاپبتنام نکنید نمیفهمید من چی میگم

آخره فرمه یه متن خییییلی قشنگوتاثیر گذار نوشته بود که ازش عکس گرفتم

موقع فرم پرکردن بچه ها هی تیکه مینداختنو میخندیدیم مثلا دوستم میگفت من نمیخوام دماغمو اهدا کنم میخوام اون زیر نفس بکشمقهقهه

وسطای فرم بودیم که یهو پسره گفت میدونستید باید10هزار تومنم پول بدین واسه ثبتنام؟باید برین پیش یه دکتر معتبر آزمایش بدین؟باید این کاروکنید اون کاروکنید باید باید باید.....ماهم که هنگ کرده  وفقط گوش میکردیم که یهو دوستم  گفت میخواین تیکه تیکمون کنید پولم میخواین؟قهقهه

منم داشتم به آزمایشی که گفته بود فک میکردم آخه خیلی از آمپول میترسمنگران

ههمون داشتیم فک میکردیم که چجوری فلنگو ببندیم که یهو پسره گفت شوخی گردم شمافقط باید فرمو پرکنیداز خود راضی واقعاکهقهرمتفکر

ماهم فرمو پرکردیمو دادیمو حرکت کردیم به طرف دانشگاه آخه کلاس داشتیم...

توی راه یکی از دوستام مهسا جووووون) که ضربتی تصمیم گرفته بود خیلی ناراحت بود میگفت وقتی بهش فک میکنم میتر سم آخه خودشو تواتاق عمل تصور میکردخنثیالبته حقم داشت طفلک تصمیم آسونی نیست که ولی این بیچاره تحت تاثیر ماقرار گرفته بودو اومده بود منم اگه جاش بودم حالم بدتر از اون بودناراحت

برگشتیم دانشگاه وریانباشه به همه گفتیم رفتیم ثبتنام کردیمخوشمزه

عکسالعملا متفاوت بود یکی میگفت چرا منو نبردین ؟یکی میگفت کاش منم میومدم،یکی میگفت شما دیوونه اید این چه کاری بود؟؟؟؟؟وقت تمامینی در این حد عقاید دوستای من به هم نزدیکه هااااخوشمزه

حالا بگم از حالوروز مهسا اون موقع: هی ما میگفتیمو اون فک میکرد کریه نگرانمیکرد ماهم از گریش خندمون میگرفت هی میخندیدیماز خود راضی

مهسا فکر فکر فکر ....گریه گریه گریه....

حالا ماهم هیی خنده خنده خنده....

طفلک دید ماکوتاه نمیایم پاشد اومد توسالن نشست که ادامه گریشو بکنه ماهم رفتیم دنبالش ادامه خندمونو بکنیمخنده

راستی ازش عکسم گرفتیم یکی دیگه از دوستامم رفت کنارش اداشودر آورد که تو عکسم هستخیال باطل

آخرشم مهسا فرداش رفت فرمشو پس گرفتنیشخند

یادتون باشه واسه این کارا ضربتی تصمیم نگیریدبغل

پایانبای بای

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط رضا در تاریخ 1392/11/12 و 19:08 دقیقه ارسال شده است

من از شبكه دو خدمتون ميرسم واسه كار سانسورشکلک















پاسخ : شکلک




کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 20
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 57
  • بازدید ماه : 154
  • بازدید سال : 781
  • بازدید کلی : 7,618
  • کدهای اختصاصی
    وبلاگکد لوگوی نوروز