من اومدم بایه پست جدید که قرار بود خیلی زود تر از اینا بزارمش ولی به دلایلی نشد
یکیش این که نتمون قطع شد
دومیشم واسه اینه که رفتم مسافرت...راهیان نور...برای اولین بار
خب ..قراربود از پیچوندن کلاسا بنویسمو عکس بزارم
هفته ی آخر دانشگامون به دلیل وجود موجودات موذی(ساس) دانشگامون تقولق شده بود ینی تقو لق کرده بودیمکه متاسفانه قبل از عید چوبشوخوردم تویکی از درسام غیبتم 3تا شد ینی زنگ خطرخدابه دادم برسه...
ازاون جایی که پیچوندن کلاسارو حق طبیعی خودمون میدونستیمدست به چنین کارهای خطر ناکو پرریییییییییییییسک میزدیم(حالا انگار چیکار میکردیم)مثلا....
در مواقعی که صبح تا شب کلاس داشتیم کلاس هارا یکی در میان میرفتیم وانگارکه کار خارق العاده ای انجام داده باشیم کلی هم ذووووووووق میکردیم وبه خود میبالیدیم واقعا که
حالا بگم از کارهایی که مابین کلاس ها برای پر کردن وقت پیچوندن میکردیم
دانشکده ی ما توی گرگانه وبیشتر همکلاسی های من از اطراف گرگان اننننننننننند مثل.... کردکوی ،علی آباد ،بندر گز و..........
مانیز برای پرکردن اوقات خود گاهی همراه همکلاسی های علی آبادیمان به علی آباد میرفتیم(فاصله ی گرگان تا علی آباد حدودا 40دقیقست)
دلیل رفتن ما به آنجا هم خود همکلاسیهایمان بودند زیرا از قیمت های ارزان مغازه های آنجارا به ما میگفتند وماهم وسوسه میشدیم که به آنجاه برویم وانقددددر این رفتو آمد ها را تکرار کردیم که دوستانمان به غلط کردن افتادند ومیدانم تا عمر دارند دیگر حرفی از بازار علی آباد نمیزنند
دومین راه حل برای پر کردن این اوقات رفتن به نهار خوران بود که به صورت گله ای صورت میگرفت
ما باواحد میرفتیم نهار خوران وباواحد برمیگشتیم ینی در حدی بودیم که صندلی های طرف خانوم ها را کلاااااااااا اشغال میکردیم وکل واحد راروی سرمان میگزاسشیم
اینجوری نگام نکنید خب چیکار کنیم وقتی20 نفری برید یه جایی خود به خود بلبشو میشه چه ادم بخواد چه نخواد
توی واحد ردیف آخری که دوستام نشتسه بودن یه خانومی که از قیافه وتیپشم معلوم بود نرمال نیست نشسته بود وانگار از ما خوشش اومده باشه یه جوری نگامون میکردبادوستام که اطرافش بودن حر ف میزد یه دفعه ای گوشیشودر آورد زنگ زد به یه نفر که فلانی کجایی؟من چند تا دختر خوب پیدا کردم میتونی بیای ببینیشون؟؟؟؟؟؟؟؟؟
ماهم که کلا هنگیده بودیم ازدوستم پرسید کجا میریدو تاساعت چند میمونید اونم یه آدرس الکی دادیهوزنه گفت پس منم باهاتون میام
همه داشتیم فکر میکردیم که چجوری اینو به طور محترمانه از سرمون باز کنیم که خداروششششششششششششکککککککر توی چند تاایستگاه بعد پیاده شد از پایین داشت داد میزد من ساعت5 فلانجا منتظرتونمااا دیر نکنید...ماهم که عاشق دوباره دیدنش بودیم گفتیم
باشه
بالاخره رسیدیییم نهار خورانو پیاده شدیم یکمی پیاده روی کردیم وعکس گرفیمو برگشتیم پایین ینی تو شهر و رفتیم شیر موز بستنی خوردیم وبه طرف خانه روانه شدییییمتوادامه مطلی چند تا عکس از نهار خورا ن میزارم
انشاالله دفعه ی بعد از اردوی تلخو شیرین راهیان پست میزارم
خدا نگهدار