loading...
.: دوروز شیرین دنیای من :.
زهرا بازدید : 119 چهارشنبه 30 بهمن 1392 نظرات (1)

بازم یه قصه ی دیگه....

حدود دوهفته پیش تودانشگاه همه داشتن درباره یه چیزی صحبت میکردن اینکه توخوابگاه بچه ها سااااااس افتادهوقت تمامما که نمیدونستیم این چیه بچه ها میگفتن شبیه شپشهمتفکر یه چند روزی گذشت دیدیم انگاری اینجوریا نیست قضیه جدی تر از این حرفاست...ولی بازم نمیدونستیم ساس چیهابلهاومدم خونه به مامانم اینا میگم تو دانشگاه ساررررررر افتاده مامانم میگه آخهههههه چیکارش کردین اذیتش که نکردین؟منسوال میگم مامان مگه سار چیز خوبیه میگ آره خیلی نازه گفتم پس چرا بچه ها اینقد ازش میترسن میگن نیشش حامل هپاتیت و باو.....دیگست؟؟؟؟؟؟؟

مامانمیول ینی چی؟پرنده به این نازی نیشش کجا بود؟

پرندهههههههههههههههه؟؟؟؟؟؟؟استرسولی سار که یه حشرست

مامانم گفت مجید دلبندم اون ساسهعینک

دوزاریم افتاد

ولی بازم هنوز هیچکدوممون نمیدونستیم ساس چه مرضایی داره تا اینکههههه.........

یه روز که توکارگاه بودیکم استادمون نشسته بود سر جای یکی از بچه ها یهودوستم گفت استاد نشستید سر جای بچه های خوابگاهی ساس نگیریدقهقهه

استادمون همچین از جاش پرید گفت چییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟سااااااااااااااس استرس ماهنگیدیم از کارش

گفتیم استاد مگه چیه که اینطوری میکنید؟

تازهههه اونروز استاد ازحسناتو خوبی هاو درومرضای ساس گفت که ما هیچکدوممون نمیدونستیم

میگفت توخونه ی یکی از دوستاش ساس افتاده بود کل زندگیشونو گرفته بود 

میگفت اونام مجبور شدن کل اساسیه زندگیشونو بسوزوننننناسترسازون خونه برن تازندگیشون به روال عادی برگرده

ساس حامل وانتقال دهنده ی وبا ،هپاتید....تورحمم تخم گذاری میکنهگریه

ماهم خیلی تر سیدیم بعد اون روز دوستامم تکوتوک نمیومدن دانشگاه چون وقتی به خانوادشون گفته بودن اونام ترسیدن گفتن دیگه نباید برین دانشگاه 

منم ذوق کرده بودم که اگه مامانم اینا بفهمن دیگه بهم اجازه نمیدن برم دانشگاه زبانتا اومدم خونه واسشون ماجرارو تعریف کردمو منتظر شدم بگن دیگه نرو ...دیدم نه بابا انگار کسی نمیخواد بگه ابروکه خودم گفتم پس ازین به بعد دیگه نرم دیگه؟؟؟؟؟یهوبابام برگشت گفت واسه چی نری؟؟؟؟؟؟؟؟؟منتظر

گفتم خب واسه ساس دیگههههه....گفت نخیییییر شما میرین ساسم به شماکاری نداره ........بعلهههههه

 این گونه شد که ما به رفتنمون ادامه دادیم...

وقتی اون حرکت  خنده داراستادمونو واسه بقیه دوستام تعریف کردیم تازه فهمیدیم اونام با بقیه استادا داستان داشتن 

میگفتن یکی از استادا که میومد سر کلاس میرفت میچسبید به تخته و میگفت کسی نیاد طرفمقهقهه

تواین مدتم مسئولای دانشگاه بنده های خدا بیکار ننشسته بودن همه جاروسم پاشی کرده بودن ولی میگفتن یه بار کافی نیستوباید توچند مرحله سم بزنن تا اون ساسایی که جا خشک کردنو بندازن بیدون 

خلاصههههههههههه......... این شد گه دانشگاه ما از هفتم هشتم اسفند تقو لق  بود که مسئولین محترم فرمودند بچه های خوابگاه میتونن برن خونشونو غیبتاشونو موجه اعلام کردن

اونام رفتن

 ماهاهم که افتاده بودیم به دستو پای استادا تاکلاسارو کنسل کنن که خلاصه تقریبا موفق شدیم واونا گفتن از بیستم به بعد دیگه نیایننیشخند

دیدیم بیستم دیره دیگه از پونزدهم به بعد خودمن کلاسارو پیچوندیمو نرفتیم تا مسئولین محترم بتونن ساسارو بیرون کنندلقک

 اینم از داستان ما اماااااااااااااا هنوزم تموم نشده چون پیچونن کلاسامونم خودش یه داستان داره 

تا قصه ی بعدی خدا نگهداااااااااااااار

زهرا بازدید : 82 چهارشنبه 16 بهمن 1392 نظرات (2)

این هفته اولین هفته ی آموزش بود,بعددو سه هفته تعطیلی که من همشو خواب بودمخمیازه به دودلیل یکی اینکه خستگی ترم قبل ازتنم دربره دوم به خاطر این که تو  این ترم. حسرت خواب به دلم نمونه یه همچین آدم آینده نگری هستم منابله

خب...من این ترم شنبه هام خالیه خداااروشکر 

شنبه این هفته اولین بارندگی زمستونی روداشتیم اونم برف...وای که چه به موقعوخوب بود, چندماهی میشد که بارون نیومده خیلی بده توشمال بارون نیاد

خداروشکربرف اینجا زیاد نبودولی تو جاهای دیگه ی شمال خیلی زیاد بودو خسارتهای زیادی وارد کرده بود خداروشکر به خیر گذشت

حالابریم سر دانشگاه....

هفته ی اول معمولا کسی نمیره دانشگاه الا منو همکلاسیام نیست که ما تشنه ی علمیم دلمون نمیاد حتی یه روزواز دست بدیمیول بععععععععله این طوریاست

خلاصهههههههههههه هر روز پا میشیم میریم دانشگاه توکللللل دانشگاه فقط هم کلاسیهای منن وگر نه کسی نیستنیشخند حتی یه روز تاساعت 6ونیم ایناکلاس داشتیم دیدیم  زورمون میاد تا اون موقع بمونیم 5فلنگو بستیم بریم خونه وقتی اومدیم تو حیاط دیدیم در دانشگاهو بستنوقت تمام

حالا خداروشکر نگهبانه بود دروبرامون باز کرد حالا فک کن ما تا آخرمیموندیم نگهبانه هم میرفتابله

خلاصه این طوریاست ...امیدوارم ترم خوبیو بادوستای گلم بگذرونیم همین.....

زهرا بازدید : 141 شنبه 12 بهمن 1392 نظرات (1)

به نام آنکه عهدش وفاست

چندوقت پیش توی گرگان نمایشگاه گل برگزار شده بود م

،ماهم که عاشق گلللللللفرشتهقرارگذاشتیم یه روزی که بیکاریمو وقت داریم باهم بریم خلاصههههههه....

بالاخره زمان فرارسید ماهم از فرصت استفاده کردیمو حرکت کردیم به طرف نمایشگاهعینکدقیقا یادم نیست چندنفر بودیم6،7،8؟؟؟؟فقط میدونم 2تاماشین شده بودیمبغلکلاماعادت داریم دسته جمعی یابه قول دوستام گله ای برییم گردشنیشخند

نمایشگاه توی ساختمون هلال احمر گرگان بود که من دقیقا نفهمیدم کارایی این ساختمئنه چیه؟آخه واردحیاطش که میشی هم دانشگاه علمی کاربردی هست،هم سالن ورزشی هست،هم زمین فوتبال،هم خودساختمون هلال احمر هم.....تازه اون موقعم که نمایشگاهم بودخوشمزه

خب...راستش یه چند وقتی بود ک منو دوستم فاطمه تصمیم گرفته بودیم بریم کارت اهدای عضو بگیریمفرشته اونجاهم تاچشممون افتاد به ساختمون هلال احمر یادش افتادیمو گفتیم بریم بپرسیم شرایطش چیه وچه مدارکی لازمه؟ 

رفتیم تو ساختمون (دسته جمعی) وازونجاکه مااونجارونمیشناختیمو نمیدونستیم باید ازکی سوال کنیموکجابریم هرکدوممون رفتیم سمت یه اتاق نمیدونم چراماهر جامیریم اونجارومیذاریم روسرمونمتفکرخلاصه بعداز گشتنو سروصداکردن متوجه شدیم همه ی دراقفلهابرووکسی توساختمونه نیست اونم ساعت11صبمتفکر بالاخره پس از تلاش های مکررمااااااا یه اتاقی رو پیدا کردیم که درش باز بودویه نفرم توش بودنیشخندماهم رفتیم تواتاق(همه باهم)بیچاره مرده دیگه قیافشو خودتون تصورکنید دیگهوقت تمام

راستی یادم رفت بگم دانشگاه مادخترونست گریهاین دوستامم همه دخترنگریهوهیچ گونه موجود فضایی ای در کار نیستشیطان

خب...بالاخره زبون باز کردیموموضوع روبه مرده گفتیم اونم گفت برید پیش آقای فلانی تواتاق فلان ماهم تشکرکردیمورفتیم اونجا که دیدیم بلللللله اینجاهم بستستافسوسدوباره برگشتیم همون اتاقه وگفتیم کسی اونجا نیست  گفت یه چند دقیقه صبر کنید تشرررریف می آورند ماهم تواین چند دقیقه رفتیم تونمایشگتهویکم گل خریدیمو دیدیمو عکس گرفتیمخیال باطلخوشم میاد از هر جا که باهم رفتیم عکسم داریمنیشخند

اینم چند تا ازون عکسا که تو نمایشگاه گرفتیم البته با سانسو...از الان گفته باشششششششششششم من واسه تواناییم تو سانسور کردن ممکنه پیشنهادهای کاری زیادی بهم بشه ولی من قبول نمیکنم خودتونو اذیت نکنیدنیشخند

 

 

خب..بعداز اینکارها دوباره برگشتیم تو ساختمون هلال احمر که خداروشککر بادر باز مواجا شدیملبخندراستی یادم رفت بگم ماتونمایشگاه نصف بچه هارو گم کردیمو تو عکسا نصفه ایمنگران

دروباز کردیمو رفتیم تو دیدیم 2تا موجود فضاییشیطانینی 2تا پسر اونجانو لم دادن روصندلیشونقهر ماروکه دیدن چشاشون 4تاشدتعجب

ماهم باکمال خونسردی رفتیم بهشون گفتیم واسه ثبتنام کارت اهدای عضو امدیم اونام نفری یکی فرم دادن بهمون گفتن باید پرکنید،خب منو فاطمه که خیلی وقت بود میخواستیم همچین کاری انجام بدیم ولی بقیه تحت تاثیییییییییر عمل خالص وخداپسندانه ی اینجانب واونجانب ینی فامه جوووووون قرار گرفتنو اومدنتشویقفرشتهمن میدونستم دوستام توهر زمینه ای پاین ولی نه تا این حدقلبآخیییییی آجی ها ی منماچ

خب فیلم هندی تموم شد دیگه بریم سر ادامه

هممون یه حس خاصی داشتیم انگار داشتیم سند مرگمونو امضا میکردیم...انگار قراربود همون لحضه ببرنمون تو اتاق عمل....نمیدونم شما هم ثبتنام کردین یا نه احتمالا تاپبتنام نکنید نمیفهمید من چی میگم

آخره فرمه یه متن خییییلی قشنگوتاثیر گذار نوشته بود که ازش عکس گرفتم

موقع فرم پرکردن بچه ها هی تیکه مینداختنو میخندیدیم مثلا دوستم میگفت من نمیخوام دماغمو اهدا کنم میخوام اون زیر نفس بکشمقهقهه

وسطای فرم بودیم که یهو پسره گفت میدونستید باید10هزار تومنم پول بدین واسه ثبتنام؟باید برین پیش یه دکتر معتبر آزمایش بدین؟باید این کاروکنید اون کاروکنید باید باید باید.....ماهم که هنگ کرده  وفقط گوش میکردیم که یهو دوستم  گفت میخواین تیکه تیکمون کنید پولم میخواین؟قهقهه

منم داشتم به آزمایشی که گفته بود فک میکردم آخه خیلی از آمپول میترسمنگران

ههمون داشتیم فک میکردیم که چجوری فلنگو ببندیم که یهو پسره گفت شوخی گردم شمافقط باید فرمو پرکنیداز خود راضی واقعاکهقهرمتفکر

ماهم فرمو پرکردیمو دادیمو حرکت کردیم به طرف دانشگاه آخه کلاس داشتیم...

توی راه یکی از دوستام مهسا جووووون) که ضربتی تصمیم گرفته بود خیلی ناراحت بود میگفت وقتی بهش فک میکنم میتر سم آخه خودشو تواتاق عمل تصور میکردخنثیالبته حقم داشت طفلک تصمیم آسونی نیست که ولی این بیچاره تحت تاثیر ماقرار گرفته بودو اومده بود منم اگه جاش بودم حالم بدتر از اون بودناراحت

برگشتیم دانشگاه وریانباشه به همه گفتیم رفتیم ثبتنام کردیمخوشمزه

عکسالعملا متفاوت بود یکی میگفت چرا منو نبردین ؟یکی میگفت کاش منم میومدم،یکی میگفت شما دیوونه اید این چه کاری بود؟؟؟؟؟وقت تمامینی در این حد عقاید دوستای من به هم نزدیکه هااااخوشمزه

حالا بگم از حالوروز مهسا اون موقع: هی ما میگفتیمو اون فک میکرد کریه نگرانمیکرد ماهم از گریش خندمون میگرفت هی میخندیدیماز خود راضی

مهسا فکر فکر فکر ....گریه گریه گریه....

حالا ماهم هیی خنده خنده خنده....

طفلک دید ماکوتاه نمیایم پاشد اومد توسالن نشست که ادامه گریشو بکنه ماهم رفتیم دنبالش ادامه خندمونو بکنیمخنده

راستی ازش عکسم گرفتیم یکی دیگه از دوستامم رفت کنارش اداشودر آورد که تو عکسم هستخیال باطل

آخرشم مهسا فرداش رفت فرمشو پس گرفتنیشخند

یادتون باشه واسه این کارا ضربتی تصمیم نگیریدبغل

پایانبای بای

 

زهرا بازدید : 97 جمعه 11 بهمن 1392 نظرات (0)

واااااااای خداااااااااااااااا صب تاحالا نشستم یه پست گذاشتم یهو آخرش پریییییییییدوقت تمامعصبانیگریهگریه

زهرا بازدید : 137 سه شنبه 08 بهمن 1392 نظرات (1)

روزایی که تحویل  پروژه داریم یکی از

حرس درآر ترین اعصاب خورد کن ترین پراسترس ترین روزاست واسه همه.....یول

ماهم که  کلی خسته ایمخمیازه 

 آخه اصن درکمون نمیکنن که دوروز وقت میدن بهمون هم آلبوم میخوان هم شیت میخوان هم ماکت هم......اوهاعتراضم که میکنیم فایده نداره

واااااای خدا این تازه اولشه .........تازه بعدش میرسیم به دیدنو نظردادن100000 تا استادشیطانکه دقیقا همشون این شکلین

بعدشم که دعواکردنو غر زدنشون سر ما بدبختاعصبانی

اینم عکسایی ازحالوروزمون موقع تحویل پروژه

البته به دلیل پاره ای از مسائل قیافه ها شبیه جنهدلقکولی دوستای من خوگشلناااااااااخیال باطل

 

 

من از ماکتاوشیتامون عکس گرفتم چندتاشونوبراتون میزارم توادامه مطلب

فعلا خدانگه دارتونبای بای

زهرا بازدید : 82 جمعه 27 دی 1392 نظرات (1)

من خیلی وبلاگ گردی میکنم تایه مطلب باحالوبه درد بخور برا وبلاگم پیداکنم اما...نگران

یه چندتاوبلاگی که خیییییییییییلی دوسشون دارمو مشتری همیشگیشونم وبلاگایی ان که خاطراتشونو خوب یابد،تلخ یاشیرین،بیمزه یابامزه...خلاصه سیرتاپیازشووووووو الللللبته البته موضوعاش عشششقو عاشقیهقلب مینویسن که خییییلی جالبه عین یه رمانه منتهی واقعییی وای نمیدونید من چقد اینجورچیزارودوس دارم منم میخوام یه وبلاگ مث اونا داشته باشم ولی...افسوس

خب چیکارکنم موضوع عشقوعاشقی ندارم که بنویسمگریهگریه

                     

  فعلا بابااااااااااااااااایبای بای

 

 

 

تعداد صفحات : 2

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 16
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 3
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 6
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 140
  • بازدید سال : 767
  • بازدید کلی : 7,604
  • کدهای اختصاصی
    وبلاگکد لوگوی نوروز